#مروارید های زیبا
ماري کوچولو دخترک 5 ساله زيبائي بود با چشماني روشن. يک روز که ش براي خريد به بازار
رفته بودند، چشمش به يک گردنبند مرواريد پلاستيکي افتاد. از مادرش خواست تا گردنبند را برايش
بخرد. مادر گفت که اگر دختر خوبي باشد و قول بدهد که.
داستان کوتاه 366
داستانک ۳۶۵
داستان کوتاه ۳۶۴
داستانک۳۶۳
داستانک۳۶۲
داستانک ۳۶۱
داستانک۳۶۰
درباره این سایت