شهری بود که همة اهالی آن بودند. شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانة یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانة خودش که آن را هم زده بود. به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری می ید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی می ید. داد و ستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم در این شهر به همین منوال صورت میگرفت؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده ها. دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی ه #یک طنز از ایتالو کالوینو
داستان کوتاه

داستان کوتاه 366

داستانک ۳۶۵

داستان کوتاه ۳۶۴

داستانک۳۶۳

داستانک۳۶۲

داستانک ۳۶۱

داستانک۳۶۰

هم ,اهالی ,یک ,خانه ,جانب ,ید ,می ید ,هم به ,هم از ,از جانب ,به خانة

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه - اللهم عجل لولیک الفرج mata آموزش تکنیکهای نقاشی کودکان خـاطــرات و دل نـــوشـتـه هـای مـن در خیالِ آسمان زبان قرآن وبگاه اختصاصی نوید کاظمی اسکی ♪♫ ترنم خیال ♫♪ معرفی کالا فروشگاهی کتاب اخلاق حرفه ای در مدرسه فرامرز قراملکی